بویِ خوشِ زندگی

بایگانی
آخرین مطالب

آن

يكشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۲۷ ق.ظ

یه روزایی بود که زندگی "آن"داشت.مهم نبود کجا بودم یا با کیا بودم.هر لحظه خودم آن داشتم و یه حس هایی رو میگرفتم و تجربه میکردم که میدونستم برنمیگرده.هر کسی هر مسیری که داشت خودش هم نشده بود یکی از خط کشی های اتوبان.واسه خودش حس خاصی داشت.همون عصری که بابام لواسون آواز میخوند یا روزایی که تهران رو با دوستام بالا پایین میکردیم یا مسافرت ها یا کتاب ها یا قصه ها.همه شون یه حس تازه ای داشتن،چون آدم های تر و تازه ای پشتش بودند.همه ی اون معلم های خوبی که داشتم برام همین حس رو می آوردن.پیدا کردن "آنی"که تو چشم هاشون میدیدیش وقتی حرف میزدن و میخندیدن.ولی اون حس خیلی وقت کم شده.خیلی کم.خودم هم دیگه آنی ندارم.یه خط شدم مثه هزارتاخط دیگه که مهم نیست کی کجا بکششون.تو دانشگاه بچه تر شدم.کم دیدم آدم هایی که جدا بودن از مسیرشون و واسه خودشون آن داشتند.بقیه بودند میرفتند میومدند چیزای خوب خوب گوش میدادند مینوشتند میخوندند عکسای قشنگی داشتند ولی اون حس رو نداشتند.هیچ وقت نداشتند.میدونی اون فاز گم شده.هی برمیگردی عقب که فکر کنی روزای فوق العاده ای بود.ولی نه.فقط اون حس پریده.مثل صدای گنجشک بین اذان و طلوع و نسیم که بعد بخوابی و ببین آفتاب تند سر ظهر میخوره تو سرت.همینقدر گیج و سریع.یهو هیچ صدایی نیست.

  • هادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی