نمایشنامه نویسی
بسم الله
نمایشنامه نویسی هم برایم از آن کارهایی بود که از دور قشنگ قشنگ بود و جزو علایقی بود که فکر میکنم کعبه ی آروزهاست و میروم و طواف کنان خودم را در آغوشش میاندازم و زندگی ام را زیر و رو میکند.مثل هر چیز دیگری که قرار بود زندگی را زیر و رو کند ولی نکرد.که هیچ چیز نکرد.فقط آدم های دوست داشتنی برایم این کار را کردند.بعد از مدت ها یک نمایشنامه ی فرانسوی خواندم به اسم "کشتن روی نوک زبان".کتاب با فرهنگ ما خیلی سازگار نیست و زاده ی فرهنگ دیسکو نشینی و مست کردن های فرانسوی و بوسه های شبانگاهی در کوچه پس کوچه های پاریس است.اما برای منی که همیشه برده ی تئاتر و نمایشنامه بوده ام باز هم جذابیت دارد.حال آدم هایی که چیزی ندارند و در حال "نماند هیچش الا هوس قمار دیگر"ند و فقط خوش میگذرانند.درکی از این شرایط ندارم.هیچ وقت مست نکرده ام و سه چهار سالی هست که مثل قدیم لحظه را نمیتوانم پیدا کنم و لذت ببرم.هرچند از تمام لحظاتم راضی ام.ولی این فکرها را دوست دارم.این آدم ها را.در اوج خالی بودن دست ولی خوشحال بودن.بهرام میگه"تو اضطراب دست های پر آرامش دست های خالی نیست".یعنی همین شب هایی که تو می مانی و یک شیشه ی مشروب توی دستت و بارهای کثیف و تاریک و دخترهای سن بالا و رقص های ناموزون و صدای سازهای ناکوک.ولی درک لحظه و بعد خوابِ مستی که میگویند حال خاصی دارد.حال صبح بعد از مستی را میخواهم!
- ۹۸/۰۳/۱۸