گاه این سو
بسم الله
که من اسیرم شبم گاه این سو گاه آن سو...
به هر حال عادت ماست حرف های طولانی زدن و رفتن تا نیمه های شب....
بسم الله
که من اسیرم شبم گاه این سو گاه آن سو...
به هر حال عادت ماست حرف های طولانی زدن و رفتن تا نیمه های شب....
مثل خنده های عصبی رگ خواب که یهو میفهمی واقعیت اون چیزی نیست که براش آماده شدی ولی بقیه براشون مهم نیست.
متاسفانه قصه طولانیه و منم زیاد سر حوصله نیستم.نه اینکه بخوام تو خماری بذارمت و نگم و اینن حرفا.نه قضیه این چیزا نیست.ما وقتمون کمه.نمیشه همیشه نشست تا من قصه هامو یکی یکی تعریف کنم.باید یکم بری جلو.با قصه گفتن کسی جلو نمیره.من خیلی حرف ها دارم برات بزنم ولی میترسم صدام تو گوشت تکراری بشه.که دیگه هیجان اون اوایل رو نداشته باشی.حرف بزنم ولی گوشت زیاد به من نباشه.صدامو بشنوی ولی فکرت اینجا نباشه.اینا همش ترسِ دیگه.بازم الان نشستم قصه هامو دارم مینویسم که یه روز که حالت خوب بود بشونمت کنارم برات حرف بزنم.ولی میدونم تو دیگه حالت هیچ وقت اونقدرا هم خوب نمیشه.
بسم الله
بعضی ها هستند قصه شون رو جایی زیاد تعریف نکردند.قهرمان قصه ی هیچ کس نیستند ولی دل خیلی مهربونی دارند.همیشه فکر میکنند دنیا بدون اونا هم هیچی کم نداره.ولی خب اینطوری نیست.اونا به دنیا چیزی رو دارن همیشه اضافه میکنند که دنیا بدون اون نمیتونه بمونه.عشقی که اونا دارند رو با هیچ چیز نمیشه مقایسه کرد.