برای علی
بسم الله
برایم قصه ی علی همان قصه ای بود که که همه جا بود و هیچ کس هم نمیدیدش تا وقتی که رفت.همه ی زیبایی زندگی برایم همین است.بودن ولی نا بودن.
بسم الله
برایم قصه ی علی همان قصه ای بود که که همه جا بود و هیچ کس هم نمیدیدش تا وقتی که رفت.همه ی زیبایی زندگی برایم همین است.بودن ولی نا بودن.
از گرمای تابستان دلم برای سرمای زمستان تنگ میشود.برای روزهای برفی.از دل تنگی ام میفهمم که دلم میخواهد خیلی زنده بمانم.سال ها.اما خب نمیشود.این راز زندگیست و تنها معنایش.دلم برای همه چیز میتواند تنگ شود؟
بیمارستان رفتن باید تبدیل به عادت شود،ولی دیدن دردهای دیگران نه.اخلاق مهم ترین بخش کار است.باید اخلاق و تعهد و تخصص را با هم داشت.هر سه مهم و ضروری هستند.چه چیزهای سنگینی و چه دنیای دوری.دور مثل همین روزها.مثل بیست و سه سالگی.و چه حرف سنگینی.مثل مردن.
دلم میخواهد کاری کنم.کاری که تا به حال نکرده ام و فقط یکبار بتوانم انجام بدهم.کاری معنا دار برای همه ی بی معنایی ها.
زیر آسمان پر ستاره دراز کشیدن و دیدن نورهایی که رفته اند.بوی گذشته را حس کردن...