بویِ خوشِ زندگی

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب با موضوع «خیالات» ثبت شده است

فتح زاده

پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۸، ۰۱:۴۶ ب.ظ

دیشب سرِ کلاس فلسفه حرف هایی زده شد که اضطرابم برای حرف زدن و نوشتن را بیشتر میکند.اینکه با چند جلسه کلاس رفتن و چند تا حرف شنیدن میتونم بشینم اینور و اونور از چیزهای مختلف حرف بزنم و خودم را بزرگ نشان دهم.اینکه فقط جوری رفتار کنم انگار فرهیخته هستم و نگذارم که بقیه بدانند تا چه اندازه تو خالی ام.خودم این آفت را حس کرده بودم.وقتی چند جا رفتم و حرف هایی که از فتح زاده شنیده بودم به آن ها گفتم و احساس بزرگی کردم.چه حماقتی.در حقیقت هیچ چیز نیستم.

 

حال و حوصله ی حرف های معمولی زدنم کم شده.هر روز سرم مدام توی خواندن و نوشتن و دیدن رفته و حال و حوصله ی زدن حرف های معمولی را از دست داده ام.دلم برای آن حرف زدن ها تنگ شده.شاید هم کسانی که دوستشان داشتم حالا حوصله ندارند با من حرف بزنند.نمیدانم.با خماریِ بعد از نهار نشسته ایم کتابخانه با مرتضی .سعی میکنیم درس بخوانیم که شنبه امتحانِ داخلیِ استیجری را به خیر و خوشی بگذرانیم.هر دو تهِ دلمان میدانیم که نمیشود.نمیشود که ما و درس آشتی کنیم.هر چه قدر هم که تلاش کنیم نمیشود.ما هر کدام در دنیای دیگری زندگی میکنیم که ربطی به دنیای آدم های توی بیمارستان ندارد.مرتضی که غزل هایش همیشه مرا سرحال می آورد مثل خودم وقتی سرِ راند سوال میپرسند میماند.مثل خودم.این حرف ها را البته امیرحسین اللهیاری که شب شعر آمده بود اینجا برایمان روشن کرد.حسی که هر روز تجربه میکنیم را برایمان شفاف کرد.

 

دیشب با بچه ها ال کلاسیکو دیدیم.هر شش نفر آن جمع یک "آنی"دارند که برای دیگران جذاب است.البته ویژگی مشترکشان هم این است که درس نمیخوانند!شاید "آن"شان همین است.

 

دیشب خواب دیدم که در کره ی شمالی گیر افتاده ام و دارم فرار میکنم.احتمالا خواب مجموعه ای بوده از قسمت آخر فصل چهار بلک میرر که دیشب دیدم و "راوکست" ی که از کتاب فرار از اردوگاه 14 گوش داده بودم و Exit music رادیوهد که هر روز گوش میکنم.مجموعه ای از همه ی این ها.که انگار باید فرار کنم از این زندان های نامرئی ای اطرافم.زندان هایی که نمیدانم تا کجا ادامه دارند اما بودنشان را احساس میکنم.

 

دم حوصله ی شماها گرم اگر میخوانید!تازگی ها به وبلاگ ها سر میزنم و به زحمت میخوانم!خواندن هم برایم سخت شده.اگر خواندن را هم از دست بدهم دیگر میمیرم.

 

ارزش ذاتی و ارزش مبادله ای.مرز بین ارزشِ چیزی به خاطر شاهکار بودنش یا ارزشِ چیزی چون دیگران میخواهندش.من کجای این قصه ام؟