بویِ خوشِ زندگی

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

کش

چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۰۴ ب.ظ

http://nekhat.blog.ir/1398/03/31/%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1

پر کردن فاصله ی دو خرداد،شروع استیجری و تقریبا پایان استیجری در یک روز.لحظه های کشدار.

وسط خرداد

سه شنبه, ۱۱ خرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۴۳ ب.ظ

یکی دو شبی هست که دلم می خواهد چیزی درباره ی تمامیت خواهی و رنج دوطرفه ی پنهان آن برای هر دو طرف بنویسم.حوصله ام نمی آید و البته وقتی هم به کلمه اش فکر می کنم می فهمم از آن هاییست که یکی دوبار فقط در موردش شنیده ام و نمی دانم پیش خودم چه فکری کرده ام که اصلا می توانم در موردش بنویسم.یک بارش که یادم هست در کتابی بود که جمله ای به این مضمون داشت:"جایی که گستره ی تمامیت خواهی است فرصتی برای باقی ماندن راز نیست" و چه قدر بزرگ و ترسناک بود این جمله برایم.بدون راز بودن چه قدر آزاردهنده است.برای ترساندن مردم از قیامت هم می گویند رازی در میان نیست.به هر حال این ننوشتن همچنان هم باید ادامه پیدا کند چون این حرف ها از من دور است.خودم جای دیگری هستم و نمی توانم حرف های این شکلی بزنم.خودم را بین روزهای خواب آلود و شب های طولانی رها کرده ام و منتظرم که خاطره ای بشوند که سال ها بعد یادم بیاید و این تصویرها را دوره کنم.گاهی حرف های دو سه سال قبل خرداد وبلاگ را می خوانم و می بینم که تقریبا آن روزها بهتر می نوشته ام و این روزها گنگ تر.مهم نیست.هر دو اگر به رهایی برسند کافیست.

مه

دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۱۴ ق.ظ

این چند مدت رو اگر بخوام به چیزی تشبیه کنم،میشه شبیه همون سی ساعتی که با فراز و پرنیان توی مه گیر کردیم.اون سی ساعت برای من یک تجربه ی شخصی عمیق بود.بدون غذا و خسته و سرمازده توی یه چادر کوچک.اما دلخوش.بی نهایت دلخوش.به آفتاب فردا صبحش و خیسیِ سبزه ها.به تصویری که فرداش دیدم.به فرندز دیدن توی ماشین با آخرین درصدای شارژ موبایلمون.به سوسیس سوخته با دود بنزین.از دور در بی کیفیت ترین حالت اما از درون خوشحال ترین حالِ درونی.به خاطر فراز،پرنیان،دومان و ریو،مه،هیجان و رهایی.حالا هم وقتی روزها چشمامو میبندم و چیزی به فکرم نمیرسه،وقتی می خوام بنویسم و یک خیابان طولانیِ بی عابر به ذهنم می رسه که تنهایی دارم توش قدم می زنم و به تابلوهای خاک گرفته نگاه می کنم،وقتی صبح ها خواب می مونم،ظهر ها بداخلاق بیدار میشم و عصرها پرسه می زنم،وقتی با توی فکرم مضراب هارو بالا و پایین می کنم و نمیرم پای سنتور و میدونم هم حالا حالا قرار نیست به جایی برسه،وقتی به ظرف های شسته نشده ام نگاه می کنم،به ماشین کثیفم،به کتاب های نخوانده و بعد به مزّه ی ته دیگ پنج دقیقه قبل از پلومرغ دم چهارراه لشگر،به این آشفتگی در همه چیزم،یاد همان سی ساعت می افتم و همان اندازه خوشحالم که درگیر داستان هستم و کنار آدم های درستی هستم.مهِ بیرون حالا حال و آینده را در آغوش گرفته و رفته سراغِ گذشته اما حسِ درونم شیرین و آزاده.رها.

ماه

پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۵۶ ق.ظ

باید از ماه کامل امشب خیلی چیزها یاد بگیرم.خیلی.

زل

دوشنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۰، ۰۴:۱۶ ق.ظ

اگر برای چند ثانیه به چشم هایم خیره بشوی،مثلا برای ده ثانیه،سه چیز را میفهمی.که چه قدر دوستت دارم،چه قدر خوشحالم و چه قدر راحتم.راحتی بهترین حس دنیاست.آخرین بار که با فراز مسافرت رفتیم،شب نهم یا دهمی که در لوت بودیم کنار آتش نشسته بودیم و گفتیم:"این هم همان چیزی که سه سال قبل آرزویش را داشتیم.کویر،هایلوکس و عبور از لوت.همه اش همین بود".یکسال قبلش به این نتیجه رسیده بودیم که دیگر مکان ها برایمان خیلی اهمیتی ندارند.آدم هایی که هستند واجب ترند.که درست باشند و تصویرهای خوب یادمان بماند.چند شب پیش دوباره یادم افتاد که همیشه سفرها مرا خوانده اند.به هرجایی که رفتم و هر کسی را که شناخته ام.خواندنِ پزشکی در ایران،رفتن به دماوند یا هر چیز دیگری که در حد توان کم من بزرگ به نظر می رسید برایم ارزشی ندارد اگر همسفرش خوب نباشد.دماوند را آن آدم ها دماوند کردند.راحتیِ خوابیدن در چادرها از خوابیدن روی خیلی تخت ها بیشتر بود.برای همین است که چشم هایم در همه ی آن عکس ها شاد است.به عکس های این چند ماه و چند سال نگاه می کنم و چشم های شادی می بینم.در موقعیت عجیبی راحتی را تجربه کردم.موقعیتی که فکر می کردم راحتی ام سخت به دست می آید.اما حالا با همه ی بالا و پایین هایش خوشحالم که فرصتی برای خودم بودن دارم.امشب که استوری مریم را دیدم و یاد رشت و لیلا افتادم فهمیدم چه قدر قرار است با بوی خوب همه ی این روز و شب هایمان زندگی کنم و چه وزن سنگینِ لذت بخشی دارند هر کدام.هر لحظه اش می تواند تا بالای کوه ها ببردم و پایینم بیاورد.حتی یک ثانیه اش.