بویِ خوشِ زندگی

بایگانی
آخرین مطالب

یادداشت های شمال و آذر

جمعه, ۱۰ آذر ۱۴۰۲، ۱۱:۱۵ ب.ظ

سه چهار روزی شده که اینجا هستم.اینجا کنار رادیاتور،بی حوصله.بعضی وقت ها پول هایم را در شرط بندی از دست میدادم و یا پولی به دست می آوردم.همان حس را اینجا هم دارم.احساساتی را به دست ما آورم و از دست می دهم که احساسی به تعلقشان به خودم ندارم.بعد از یکسال توانسته ام با "الف"مسافرت کنم.رو به رویم نشسته و اینستاگرام را بالا و پایین می کند.موهای او کم شده و موهای من سفید.هر دو به سرمان زده.از بعضی صداها خسته ام.مثلا صدای این موسیقی های الکترونیک.امروز نیم ساعتی نشستم و فقط به صدای برگ های درخت کهنه ی باغ شمال گوش کردم.به زردی هایش نگاه کردم و خودم را برگ تصور کردم.آماده ی افتادن.از روند تکراری فکر کردنم خسته شده ام.دلم چیزی می خواهد که جابه جایم کند.اما ندارمش.شکلی از بودن می خواهم که نبوده ام.شکلی از نبودن.

  • هادی

نظرات  (۱)

  • عطاملک | قرارگاه سایبری
  • سلام

    محیط شبکه اجتماعی ویترین را نیز برای انتشار دلنوشته ها و خاطراتتان امتحان کنید

    با سپاس

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی