ته بازار
شنبه, ۲۱ مهر ۱۴۰۳، ۰۴:۳۱ ب.ظ
ته بازار یه بچه ای نشسته.چند ساله نشسته همونجا.بزرگ هم نمیشه.فقط وقتی می بینمش که رو این تخت قدیمیم خودمو هل میدم زیر پتو.میبینمش که نشسته و داره همینجوری به آدما نگاه میکنه.منتظره که بزرگ بشه و بمیره ولی حتی بزرگ هم نمیشه.دستشم نمی گیرن.
------
گفت باید گریه کنی تا بهتر بشی،ولی من برنامه ای ندارم.
-------------------
دراگز
- ۰۳/۰۷/۲۱