روزهای تار
دوشنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۵۵ ب.ظ
چشمم خوب نشده که نشده.همش چشم های جمع شده و به همه چیز نگاه میکنم.بعد از تمام شدن کارهایمٰٰ کاملا پوچ شده ام.همه چیز به نظرم ظاهریست.خانواده ای ندارم.جمعی ندارم.هم صحبتی در کارهایم ندارم.نمیدانم به کجا باید برسم.به کدام سمت.بیشتر روزها میخوابم.بیدار که می شوم دلم می خواهد بخوانم و باز و باز بنویسم.اما حوصله نمیکنم.نمیکنم و خیره به آسمان یک ساعت میمانم.کمی خسته شدم و می خواهم هوای تازه ای بخورم.هوایی که تا به حال نچشیده باشمش.