بویِ خوشِ زندگی

بایگانی
آخرین مطالب

فکر های غمگین

يكشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۷، ۰۸:۴۰ ق.ظ

بسم الله

فکر کردن به اشتباه های نادرست غمگین کنندست.مخصوصا اگه اون فکرهارو هنوز هم بهشون علاقه داشته باشی.یه دوگانگی سختِ درونی ایجاد میکنند.از یه طرف خودتو به خاطر این انتخاب ها شماتت میکنی ولی از یه طرف میگی عیب نداره دلم بهشون بوده.الان هم بین همین فصه ها گیر کردم.نمیدونم باید ناراحت از دست دادنشون باشم یا خوشحال!

علوم اجتماعی.

شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۳۹ ق.ظ

بسم الله


تاحالا نمیدونم چند بار شده که تصمیم گرفتم توییتر و اینستا و تلگرام رو بذارم کنار.تقریبا هر دو هفته یه بار توییترم رو پاک میکنم،اینستا رو غیر فعال و تلگرام رو به خودم قول میدم کمتر سر بزنم.بعد این قضیه ها سه چهار روز کلنجار پیش میاد.اینکه ببین چه قدر الان دوران خوبیه و این حرفا رو به خودم میگم ولی بازم فضولیم گل میکنه.حس میکنم اونجاها یه خبرایی هست و من ازش بی خبرم و این یعنی از دست دادن کل معنای زندگی!برمیگردم و باز میبینم خبری نیست که نیست.خب من کلا آدم اجتماعی بودم نسبتا.ولی الان یکم تنها شدم.به خاطر سنم شاید یا هر دلیل دیگه ای.برای جبرانش میام این شبکه ها ولی اینجا تنهایی محضه.ارزش هر آدمی و حرفاش اندازه یه اسکرول 5 ثانیه ایِ و واقعا کسی به حال کسی اهمیت نمیده.ولی همه حرفای دلشون رو همونجا میزنن.من به خودم میگم خب پس من حرفامو به کی باید بگم؟نمیدونم.فقط دارم سعی میکنم شبکه های اجتماعیم رو عوض کنم.به سمت گود ریدز یا هر چیزِ دیگه ای که خوب باشه!شما چیزی میشناسید؟

The Gilr With Dragon Tatto

چهارشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۰۷ ب.ظ

بسم الله


من نسخه ی فینچر از این فیلم رو دیدم هر چند شنیدم یه نسخه ی سوئدی هم داره.شخصیت پردازی های فیلم خوبه و واقعا حس سوئد رو به آدم منتقل میکنه!داستان فیلم تقریبا میشه گفت یه حالت پیچیدگی داره ولی نه از اون جنس پیچیدگی هایی که آخرش ولت کنه تا خودت فک کنی.به نظرم ریتم فیلم از وسطاش به بعد خیلی کند میشه و چهل دقیقه ی آخرش حتی میشد تو فیلم نباشه چون تقریبا خارج از داستان اصلیِ فیلمه.به هر حال اگه دیدن فیلمایِ پلیسی و یکم مرموز رو دوست دارید توصیه میکنم وگرنه خیلی چیز خاصی برای دیدن نداره!

رفیق

چهارشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۲۹ ق.ظ

بسم الله


به شدت به ارتباط و رفاقت های جدید نیاز دارم حتی از همین آدم هایی که اینجا رد میشن و نمیشناسم!حال و هوای کشف آدم های جدید دارم عجیب!

رهایی از جبر مکانی !

چهارشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۲۸ ق.ظ

بسم الله

الان حدود چهار ماهی میشه که به احبار از دانشگاه دورم.باید امتحان علوم پایه رو پاس میکردم و به مرحله ی ! بعد میرفتم ولی قبلش یه واحد عملی رو افتادم و مجوز صادر نشد!الان حدود سه تا چهار ماهه که ارتباطم با دانشگاه قطع شده تقریبا.این برای من یک معنی جانبی هم داره!رها شدن از جبر مکانی ای که درگیرش بودم.تا وقتی درگیر این جبر هستی به چشم شاید نیاد ولی وقتی ازش فاصله بگیری گاهی وقتا فک میکنی این من بودم که با این آدم ها رفیق بودم؟این کار هارو میکردم؟و با خودت غریبه میشی حتی!حرف اینکه خلاصه خیلی از کارهامون به خاطر شرایط پیش اومدست و ایده آلیستیک شرایط زندگی من اینه که همه جا و همیشه یه شخصیت قدرت مند و حدودا ثابت داشته باشم و باهاش برم جلو!میتونید؟

فقط علامه حلی

دوشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۰۹ ق.ظ

بسم الله


بعد از سه سال دوباره تعدادی از رفقای راهنمایی و دبیرستان رو توی حلی 2 دیدم.همونجوری دوباره توپ پلاستیکی انداختیم وسط و انداختیم دنبالش و بیخیال دنیا و همه چیزا شدیم.بیخیال همه اتفاق هایی که افتاده و این حرفا.با اینکه شاید بعضی هارو سه سال هم بود ندیده بودم بازم پیش هم حالمون خوب بود و سرحال بودیم و خوش میگذروندیم.آخر شب تر هم یه جمع خلوت تر شدیم و حرفای خوبی زدیم.وسطش عرفان هم با شعار مجید پاره پاره یه جو معنوی خاصی به افطاری داد !!


ده سال بعد نمیدونم کجا رو یه تخت دراز کشیده باشم و کی پیشم باشه و نباشه.توکل فک کنم یعنی همین.یعنی سُر خوردن تو زندگی.یعنی مسیر رو بری و بگی بقیش دیگه با خود خدا.هر وری دلش خواست منو ببره و من باور دارم این بهتر اتفاق ممکن برام بوده.


آینده

شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۳۲ ق.ظ

بسم الله


به خودم قول دادم اگه خدا خواست و یه روزی غیر از آدم خوبی بودن واسه خودم تونستم واسه بقیه هم آدم خوبی باشم تا جایی که میتونم برم اون جاهای دوری که کسی حوصلش نمیاد بره و به مردمش کمک کنم و خوشحالشون کنم.چه به عنوان طرح چه به عنوانِ هر چی!الانم اگه درسی میخونم و تلاشی میکنم واسه همینه.ولی همیشه یه حس دلسرد کننده ای باهامه که میگه داری روزاتو هدر میدی تو این دانشگاه.

از مومنان...

پنجشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۱۲ ق.ظ

بسم الله

خدا یه جا میگه "من المونین رجال صدقوا ما عاهدو الله علیه" و بعدش میگه بعضیا رسیدن و بعضیا هنوز هم منتظرن.ولی قصه همون پا بند به عهد بودنست.اینکه صبر کنی پاش و نگی خسته شدم.هر چی هم بشه کم نیاری.

فرضیه ثبات فکرها

دوشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۴۳ ب.ظ

بسم الله

هر کی پای قصه بشینه میفهمه آخر قصه چی میشه...

دانشگاه دانشگاه

يكشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۴۱ ق.ظ

بسم الله


سه سال شد که اومدم دانشگاه.ولی هیچ وقت توش احساس راحتی نکردم.همیشه درگیر یه غربت الکی بودم توش.همه چی برام غریبه مونده و حس نمیکنم جاییه که کلی از وقتم رو توش گذروندم.جاییه که کلی از آدم های زندگیم رو اونجا دیدم.هنوزم حس میکنم منو دانشگاه دو تا نقطه ی دور از همیم.الان نشستم تو لابی دانشگاه.دلم نمیخواد کسی رو ببینم یا حتی با کسی حرف بزنم.میخوام درگیر تنهایی خودم بمونم.

------

سینداک نیویورک رو دیدم و حس کردم زندگی چه قدر شاید با اون چیزی که فک میکنم فرق داره.شاید این دید فقط یه دید لحظه ای باشه ولی در کل و از بالا داره چی میگذره؟اینجا چ خبره؟