بنگر به جهان
بسم الله
چه طرف بربستم؟هیچ...
بسم الله
بعضی چیزا انگار به بعضی آدم ها نمیاد.شاید چون هر کسی را یه گوشه ای از او را دیدیم.برای همین فکر میکنیم همیشه در همان محدوده باید باشد.شاید بخواهد بزند بیرون.برود تا انتها.انتهای همه چیز.حتی جمله ی قبلی ام یادم نمیاد.شب ها انگار یک آدم دیگر هستم و روزهای یکی دیگر.شب ها آدم روز را دوست ندارد و روزها آدمی که دیشب بوده است.چه قدر سخت و چه قدر تلخ.
خنده ات را نه...
بسم الله
دیشب پوریا بهم زنگ زد و تا پاسی از شب!که میشد چهار صبح حرف زدیم.ذهنم رو شفاف کرد و این چیزیه که این روزا خیلی بهش نیاز دارم.شفاف فکر کردن.دغدغه های مبهمی دارم و نمیدانم دارم دقیقا به چه چیزی فکر میکنم.پوریا به شدت شبیه من است و بودن او یک نعمت.یک قدم جلوی من است و دستم را میگیرد.
باید شفاف بیاندیشم.
مامانم بهم گفت غصه داری تو دلت؟نوشته های همشهری داستانم را خواند.دیدم که چه قدر امشب از دیدن من خوشحال شده بود.
همراه بسیار است اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها این هم غمی نیست...
شکر که بزرگترین و سخت ترین در سختی ها و آسانی ها.که در آسانی فراموش میشود و در سختی باور ناپذیر.
بسم الله
لطف علی خان بوالهوس،زن و بچه اش رو بردن طبس.طبس کجا اینجا کجا؟
ده روز بابل بودم و هواخوری و فکر و فکر و فکر.
پوریا بهم زنگ زد و دو ساعت بی وقفه حرف زدیم.
صذرا میخواهد دست به کار شود...
دمشون گرم
موفقیت همان است که من در دستم نیست
و شادی همانجاییست که اینجا نیست...
بسم الله
بهش فک میکنم به بچه هام چی باید تعریف کنم.وقتی خاطره ای ندارم از کارهایم از آدم هایم از دانشگاه.میخواهم با آن ها از چی حرف بزنم؟راستی چیزی در دستم هست؟
آقای همساده ی درون!زندگی بی نهایت بی رحم است.
بسم الله
من درس این سال هایم را دوست ندارم.فقط وقتی در تلویزیون فقر را میبینم به خودم میگویم من وظیفه دارم تا درس بخوانم و به آدم ها کمک کنم.ولی از درس هایم خوشم نمی آید.این سختی ها را با دوستانم تحمل کردم اما حالا تنها شده ام.حالا از خودم بدم می آید.حالا فکر میکنم توانایی انجام کارهایی که بقیه به راحتی انجام میدهند را ندارم.جس میکنم طرد شده ام و بر حلاف چیزی که همه فکر میکنند میخواهم به این زندگی خاتمه بدهم.خودکشی؟خودکشی فقط جسمی نیست.من روحم را کشته ام.من نه عاشق چیزی هستم و نه از چیزی لذت ببرم.این از درجات بالای افسردگی است.نگران آینده نیستم.میدانم چیز بدی نخواهد شد.اما از امروزم هم لذت نمیبرم.اگر خدا و خانواده نبود تا به حال به احتمال زیاد خودکشی کرده بودم.راستی این چیست که به آن میگویم زندگی؟تحمل؟
تو بی رحمی و من بی رمق.
تمام شد هر چه بود.
حالا هر چه به تو مربوط است باید از من فاصله بگیرد.همه ی آدم هایی که به تو وابسته اند
بسم الله
میگن یه گلی بود،خودم بهش آب دادم و رشدش دادم،با خون جگر پروشش دادم.حالا گل مال منه ولی بقیه دارن گلاب میگیرن ازش!
جه بی نهایت غمگینم .
جمع کردن عیدی و خریدن و خراب کردن وسایل!