بابا طاهر
بسم الله
میگن یه گلی بود،خودم بهش آب دادم و رشدش دادم،با خون جگر پروشش دادم.حالا گل مال منه ولی بقیه دارن گلاب میگیرن ازش!
جه بی نهایت غمگینم .
بسم الله
میگن یه گلی بود،خودم بهش آب دادم و رشدش دادم،با خون جگر پروشش دادم.حالا گل مال منه ولی بقیه دارن گلاب میگیرن ازش!
جه بی نهایت غمگینم .
جمع کردن عیدی و خریدن و خراب کردن وسایل!
خوندم میزان شادی آدم ها به ویژگی های شخصیتی غیر قابل تغییر بستگی دارد.
باید از همین حالِ موجود لذت برد.
بسم الله
خواندن کتاب های ناتمام.رسیدن به جایی که بفهمی هیچ نمیدانی...
بسم الله
عید شد.فردا عید است.
فهمیدم چیزهایی هست که آدم میفهمد و میداند ولی نمیتواند باور کند.فهمیدم دنیا و آدم هایش چه بی معرفت اند.که فقط خدا و خانواده .
فهمیدم دنیا بزرگ تر از این حرفاست و آدم هایی که دورم جمع کرده ام.آدم هایی هست که ندیده ام و باید ببینم.فهمیدم دل ساده را اینجا نمیشود پیدا کرد.دلمان کثیف شده است.فهمیدم ما فاحشه ی توجه هستیم.هر کس به ما توجه کند به اون تن میدهیم.
فهمیدم آدم از کوچک ترین چیز ها میتواند دیوانه شود و به بزرگ ترین چیز ها بی تفاوت شود.روزهایش را بی خیالِ همه چی طی کند و شب ها فکرها بریزند سرش.
فهمیدم که نیاز شدید به روانکاویِ گسترده دارم.
فهمیدم خودخواهم ،زشتم و نفهم.
فهمیدم اگر خدا و خانواده نبود تا الان قطعا دست به خودکشی زده بودم.
فهمیدم میشود کسی را دوست داشت و بعد به او بی اعتنا شد.چه حقیقت تلخی.
فهمیدم دلتنگی آدم را به کارهایی وا میدارد که باور نمیکند و ناراحتی بی رحم ترین حسِ دنیاست.
فهمیدم وابستگی به خلق خدا بزرگترین اشتباه است.
فهمیدم هر قدر کمتر گناه کنی فکرت آزادتر است.
فهمیدم با کسی زیاد درد و دل نباید کرد چون کسی درد تو را نمیفهمد.
فهمیدم دردهای بزرگ تر خواهند آمذ و این دردها بی معنی خواهند شد.
فهمیدم زندگی کلِ فرآیندش خیلی جدی نیست که بخواهم اینقدر جدی بگیرم.
بسم الله
همه ی دنیا پر شده از ندیدنی ها!چیزهایی که بی رنگ هستند و زیر رنگ ها گم میشوند... . دیده نمیشوند.
سفیدند.
و هیچ رنگی نگرفته اند.همین است که دیده نمیشوند.
بسم الله
وقتی چیزی رو دیگه اینقدر دوست نداری که به خواست خودت بری دنبالش...