بسم الله
سه شنبه 13 تیر ماه ساعت 7 صبح امامزاده صالح قرار گذاشتیم تا بریم برای صعود به قله توچال از طریق مسیر کلکچال و برنامه داشتیم که از سمت شهرستانک برگردیم.من،مسیح نیلفروشان،علیرضا آرونی،امیرحسین آزمون و اون یارو امین صادقی اعضای شرکت کننده در برنامه بودیم.تصادفی توی تجریش علی جمعه ای و متین ناطق و سهند ملایی رو دیدیم و رفتیم صبحونه یه حلیم همونجا خوردیم.
حدود ساعت 8 صعود را از پای پارک جمشیدیه شروع کردیم.بعد از پخش کردن وسایل که من و مسیح تقریبا شده بودیم شرپای تیم و وسایل گنده رو داشتیم میاوردیم بالا.حدود ساعت 11 رسیدیم پناهگاه کلکچال و استراحت کردیم.مسیح تصمیم گرفته بود برای شب که قراره تو کوه بمونیم چوب جمع کنیم.یه طناب هم داشتیم که با تکنیک های نرم افزار تونستیم چوب هارو ببندیم به طناب و البته به علیرضا!علیرضا دفعه اولش بود کوه حرفه ای میومد و حسابی داشت اذیت میشد.خلاصه دوازده و نیم از پناهگاه راه افتادیم سمت بالا و به دشت پیازچال خودمون رو رسوندیم.اونجا نقطه ی عطف ماجرا بود!علیرضا دچار گرفتگی پا شد و همونجا نشست!(مثه اون بنده خدا که میشینه!!)حالا میخواستیم تصمیم بگیریم که چه کنیم.من به نظرم برنامه دیگه از نظر فیزیکی ارزشی نداشت و میخواستم برگردیم.ولی مسیح حرفش یکی بود و گفت بمونیم ما هم قبول کردیم و یکم بعد شروع کردیم چادر زدن!البته بگم که علیرضا نزدیکای دشت پیاز چال داشت اذیت میشد و من و مسیح کوله اش رو داشتیم حمل میکردیم که حس قاطر برامون شبیه سازی شد.

چوب کشی توسط این بازیکن!
پناهگاه!
خلاصه چادر رو برقرار کردیم و تو ارتفاع خدود 3500 تصمیم گرفتیم بخوابیم.کنارمون یه رودخونه بود که آب مورد نیازمون رو تامین میکرد.

در حال چوب کاری با مسیح!(من چپیم!)
خلاصه چادر هارو ردیف کردیم و آتیش ساختیم و جوجه و بال!!
4
جایی که ما توش خوابیدیم توی مسیر نبود و طبیعتا خالیِ خالی بود!منم از همین موقعیت سو استفاده کردم و شب که تاریک شد درباره گرگ و اینا حرف زدم که دو تا از بچه ها یکم ترسیده بودن و خودم هم از خنده مرده بودم!
خلاصه صبح راه افتادیم و صعود رو ادامه دادیم!خدارو شکر بچه ها همه سره حال بودن و تونستیم راحت به قله پیازچال صعود کنیم!من و مسیح آخر میومدیم چون بارمون سنگین بود.یه جا یه چند تا مالِ!بی صاحاب پیدا کردیم که در تلاش بودیم یه خر رو بار بزنیم که خر ناسازگاری کرد و موفق نشدیم!

خلاصه رسیدیم قله پیازچال و بعد هم لوزون غربی و برف چال و توچال.
توی جان پناه توچال یکم استراحت کردیم و بعد مسیح با اصرار میگفت بریم از شهرستانک برگردیم.ما هم گفتیم آقا شکر نعمت کن که کشته ندادیم بیا با تله کابین بریم.خلاصه با تله سی رفتیم تا هتل و نماز و کارای دیگه و بعد هم تله کابین و ولنچک.ولنجک هم با میلک شیک برنامه رو به اتمام رسوندیم!