بویِ خوشِ زندگی

بایگانی
آخرین مطالب

بابل ،کافه،دختر خاله

پنجشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۷ ب.ظ

بسم الله


ساعت ده و نیم شب است .سرم رو به دیوارِ طوسی رنگِ کافه ای نیمه تمام که هنوز افتتاح نشده تکیه داده ام.در بابل.روی مبل لم داده ام.کافه خلوت است و دختر خاله ام با سه چهارتا از بچه ها پشت بار مشغول طراحی و برنامه ریزی برای کافه هستند.هوای اوایل پاییز که معلوم نیست میخواد حالتو بگیره یا خوب کنه.هفتمِ محرم.صلی الله علیک یا ابا عبد الله.


دختر خاله که چند ماهِ پیش بعد از یک سال عقد از شوهرش طلاق گرفت.برنامه داشت این جارو با شوهرش اداره کنه که یهو وسطِ کار اینطوری شد.اون موند و این کافه تو شهری که توش تقریبا غریبه است.غیر از دو سه تا عمه که اینجا زندگی میکنن.پسر عمش رو اینجا شریک کرده که کاری نمیکنه و همه کارا یه جوری افتاده گردنِ خودش.انگار سرنوشتِ تیرِ یه تیر و کمونه.پرتاب میشه،وسط راهش به خیلی چیزا ممکنه برخورد کنه،سرعتش کم میشه و آخرش همه چیزایی که بهشون خورده رو یه جا جمع میکنه.سرنوشت مارو به کجا میبره؟پیش کی؟

باید لذت برد از هوای آزاد،از خستگی!و هیچ لذتی بالاتر از خوابِ بعد از خستگی نیست.

  • هادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی