بویِ خوشِ زندگی

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

تئاتر ترن

پنجشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۵۸ ق.ظ

دیشب به دیدن تیاتر تِرن رفتم.نوشته ای از حمیدرضا آذرنگ و بازیگران زیاد.از بازیگرانِ معروفش میتونم به امیر جعفری و مهراوه شریفی نیا اشاره کنم.قبلش از ظهر با امین رفته بودم نهار و بعدش هم سینما!بعدش هم با امیر و مجید رفتیم کافه نخلستان توی طالقانی و بعدش هم رفتیم یه دست بیلیارد بازی کردیم!


اجرای نمایش ساعت 7 و نیم شب بود و من و صدرا حدود ساعت 7 و 10 دقیقه پارک دانشجو رسیده بودیم و کنار تیاتر شهر یکم ذرت مکزیکی بلعیدیم برای طاقت آوردن در طول دو ساعت نمایش.

تیاتر درباره ی شهدای جنگ بود و اتفاقاتی که بعد از جنگ برای هر کدوم میوفته.هر کدوم از خانواده هاشون داستان مختلفی پیدا میکنند;پدران چشم انتظار،فرزندانی که پدر خود را ندیده اند و شش هفت داستان دیگر.در لابه لای این داستان ها داستانی دیگر هم جاری بود از ساخت مقبره ای برای شهدا در زمان حاضر که بی تفاوتی عواملش نسبت به شهدا را نشان میداد و البته در انتها به یک شهید افغان هم اشاره میکنه که به نظرم یکی از نقاط قوت این کار بود.موسیقی زنده هم در کنار کار بود که با گیتار و افکت های مختلفش اثر را حزن انگیز تر میکرد.فاطمه معتمد آریا و حداد عادل هم مهمانان ویژه ی این برنامه بودند که خب قطعا حضور فاطمه معتمد آریا برای مردم بسیار جذاب تر بود.از اجراهای پایانیِ این نمایش بود و خب در نتیجه توصیه ای نمیشود بکنم برای دیدنش.


منصفی!

چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۵۶ ق.ظ

ُسلام.


نمیدونم تا حالا به اسم ابراهیم منصفی برخورد کردید یا نه.ابراهیم منصفی یکی از هنرمندهای قدیمیِ جنوب کشور بود و سال 1361 فوت کرده.فارغ از بحث مرگش که خودخواسته بوده،شخصیت خیلی قوی و خاص هنری ای داشته.اگر به زمان خودش به منصفی نگاه کنید میبینید که واقعا چه قدر با موسیقی های کشورهای مختلف آشنا بوده.یک نکته همیشه منو در این آشنایی ها اذیت میکنه و اون نکته همین ناشناخته بودن این جور آدم ها در این دنیاست.به طور مثال منصفی واقعا تا آخر عمرش زندگیِ سختی رو تحمل میکرده.ولی خب همین الانش هم چه قدر استعداد داریم که چون شناخته نمیشن از دست میرن؟

همین افسردم میکنه!


در آخر یک اجرای سهیل نفیسی بر روی قطعه ای از منصفی میذارم باشد که شما هم عاشقش بشوید!


برای دیدن اجرا اینجا برو


روزنوشت دم عیدی

سه شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۱۹ ب.ظ

بسم الله


سلام!


بعد از کنکور که وارد دانشگاه و پزشکی و این حرفا شدم حس کردم شاید یه ذره-فقط یه ذره- از حجم درس های به درد نخور و حوصله سر بر کم بشه!ولی خب شاید مشکل از حوصله ی منه که سره همه چی تند تند سر میره!الانش هم که سه ترم گذشته از درس های علوم پایه سره کلاس ها یه کلمه هم گوش نمیدم تقریبا .بیشتر کتاب میخونم و حس میکنم کلا آدم این درس ها نیستم!فقط یه فایده داشته احتمالا این درس خوندن من که اونم مال عوارضی های جاده ی تهران به زنجانه!حقیقتش از اول هم زیاد اهل درس نبودم اینجا هم از سر بی جایی بیشتر اومدم!رتبم زیر هزار شد و خب نمیدونم این مایه ی شادی من بود یا نبود!فقط میدونم الان اینجام،و هستم!همین!


مرز ادراک،پرتگاهه؟