بویِ خوشِ زندگی

بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

حالا

شنبه, ۲۸ اسفند ۱۴۰۰، ۰۲:۳۳ ب.ظ

حالا طوری اینجا افتاده ام که نه می توانم بروم،نه بمانم و نه بنویسم(و طبیعتا نه خفه بشوم.)

در خودم گیر افتاده ام و همه چیز و همه ی حرف ها و برخوردها بیشتر در سرم تشدید می شود.نمی دانم چگونه پرواز کنم.قبلا بیشتر بلد بودم.جایی برای رفتن ندارم.هر گوشه ای که بود با وجودِ من شکست.میلی به نوشتن و خوردن و خوابیدن ندارم.فکر می کنم همینجاهاست که انفجار سر می رسد.

متاسفانه فاصله ام از دنیا را دیگر نمیفهمم.قبل تر حدودش را می دانستم.اما حالا نه.این رخوت،آن هم اولِ سالی؟خب.شاید.هرجایی را می خوانم و می بینم سختیست.کمی خسته شدم.بیشتر از همه از خودم.از تلاش کردن های نصفه نیمه ام هم.بیشتر از هفت هشت دقیقه نمی توانم روی کاری تمرکز کنم.هرچیزی باشد.دیوانه ام کرده.همین.

ف

يكشنبه, ۲۲ اسفند ۱۴۰۰، ۱۲:۳۱ ق.ظ

ف راست میگه.باید قرص بخورم.باید راه بیفتم.هر بار همین حرف هارو میزنیم.که من فراموش کردم تصویرِ خودم رو.ف راست میگه.مثل یک حیوونِ پیر شدم.گناهکار و آلوده.با مشکلاتم ور نمیرم.یه گوشه کز کردم.دیوونه شده دنیا.هی فیلم و بازی و کتاب و کار و کشف جدید.واسه چی؟هیچی.کمتر کسی واقعیه.مینویسن"پست موقت".انگار همه باید بدونن این جزو شخصیت اون ها نیست.کسر شأنه حتما براشون.

پیرمرد "م" میگه ادبیاتیا همشون تو هپروت بودند.دودی بودند.ادبیات یه جوریه که اگه بخوای بنویسی باید بتونی تمرکز کنی.مثل تئاتر.نمیتونی با فکر خراب بنویسی.راست میگه.یه مشت بی حوصلگی بعضی وقتا نمیذاره حتی بشینم.

ف راست میگه.این خیلی تیپیکه.به شوخی میگه آدم خودش سالِ آخرِ پزشکی باشه و بازم اینقدر به دارو چرت و پرت بگه؟راست میگه.من از عوض شدنم میترسم.میترسم دنیا برام بی معنی بشه.میترسم که آدمارو دیگه خیلی جدی نگیرم.ترجیح میدم خودم سختی بکشم تا اینطوری بشم.تا احساساتِ بقیه رو نبینم.

با خودم حسابی درگیرم.نه با خفه شدن کنار میام و نه با حرف زدن.نمیدونم باید چیکار کنم.

عید شده.آره.