میخوام یه قلک بسازم از دلم...
بسم الله
بعضی شبا خواب های عجیبی میبینم.تصویرهایی که ته ذهنم مونده ولی نمیخواستم بهشون فک کنم.چیزهایی که در طول روز میبینم و هر کدوم رو میذارم یه گوشه ی ذهنم و شب خودشون میان وسط و پارتی میگیرن.هر چیز با ربط و بی ربطی میان کنار همدیگه و دیگه هیچ کاریش نمیشه کرد.تویی و فکر های بی انتهات.خواب هایی که توش کسایی رو میبینی که صبح ها میگی خب چی شد که اینطوری شد ؟فکرمون واقعا اون پشتش چیه که این خواب هارو میبینم؟خب همین هاست که فاصله ی واقعیت و رویاست و آدم یه وقتایی دلش میخواد تو خوابش هر کاری بکنه.خواب همیشه قصه های مهم تری از حرف ها داره