صداها
سه شنبه, ۱۴ تیر ۱۴۰۱، ۰۳:۱۷ ق.ظ
صداهای غمناکی از کوچه می شنوم،نیمه شب ها وقتی کنار پنجره دراز کشیدم و همه چیز را فراموش میکنم جز نفس کشیدن را.
صداهای غمناکی از کوچه می شنوم،نیمه شب ها وقتی کنار پنجره دراز کشیدم و همه چیز را فراموش میکنم جز نفس کشیدن را.
امروز دوباره از نو خودم رو جات تصور کردم.استرس ها و کارای سختی که هر روز انجام میدادی برای آینده ی گنگ.مریضی ها و دلسردی ها.خستگی ها.خیلی سخت بوده حتما برات.دلم میخواد خوشحال تر باشیم اما خوب بلد نیستم.همزمان همه چیز سریعتر شده.خیلی سریع.خوب نفهمیدم چطوری گذشت خیلی چیزا.اما حالا انگار شبیهِ بزرگ تر ها شدم.حداقل شبیه.