کشتی
هر روز هر چیزی که میخونی حس میکنی همه چی داره به سقوط نزدیک و نزدیک تر میشه.دلم می خواست تا جایی که میتونستم دل بزرگی داشته باشم.یه کشتی بزرگ.قبل از طوفان شاد باشیم و بعد از طوفان بی دلهره تموم بشیم.کشتی به طوفان نرسید.ناخدایی رسمی دارد.
هر روز هر چیزی که میخونی حس میکنی همه چی داره به سقوط نزدیک و نزدیک تر میشه.دلم می خواست تا جایی که میتونستم دل بزرگی داشته باشم.یه کشتی بزرگ.قبل از طوفان شاد باشیم و بعد از طوفان بی دلهره تموم بشیم.کشتی به طوفان نرسید.ناخدایی رسمی دارد.
همیشه با زندگی یه مشکلایی داشتم اما همیشه چیزی بود که بخوام به خاطرش بقیه چیزارو حل کنم.اما الان دیگه چیزی پیدا نمیکنم.این جا بودن برا خودم خیلی ناراحت کنندس هرچند میدونم که نمیشه به کسی گفتش.برای خودمه.چیزی که میبینم اینه که نمیتونم ازش رد بشم.دیگه فقط حرف یه اتفاق و یه چیز نیست.دلم از خیلی چیزای دنیا ناراحته که اینقدر نمیفهمیدمش و اگرم میفهمیدمش نمیتونستم شکل اون بشم.فکر من ساده بود ولی خیلی تفسیرهای پیچیده ای ازش شنیدم.شاید واقعا نباید جایی باشم.نمیدونم.مهم هم نیست واقعا.مسائل الکیِ زندگیِ خودمه.خیلی وقت بود اینطوری ناامید نشده بودم از همه چی.درد و رنج زیاد داشتم ولی ناامید نبودم.اما الان چیزیو نمیتونم خوب بببینم.حیف.
می گردی دنبال اینکه اون چه قدرتیه که همه ی دنیا رو بی معنی می کنه،همه ی آرزوها و خواسته ها و مشکلات رو و تورو بندت میکنه به یه تختِ تاریک؟پیداش میکنی؟
باه شد تباه خزان شوم به آن زیبایی
به روی عالم ما بارید هزار و یک هزار و یک شب رسوایی
چهار گوشهی عالم را زنی مچاله کرد پنجره را باز کرد دور انداخت
اگر چه هزار قالی زربفت بافت آفتاب نگاهش به باغ بیگانه
ولی ترنج سینهی مارا چه نیمهکاره رها کرد زیر پای خلایق چه نیمهکاره رها کرد!
ز چشم عالم و آدم چه زود افتادیم!
چه انکسار غمانگیزی است سرشک صاف تو از پشت شیشههای غبارآلود
همین شکستن بد یمن نور در آن مظاهر دیگر ادامه مییابد
درخت توت همان چتر کهکشانی امن و امان میدانها شکسته است
می از صراحی حبسش برون نمیآید
و بغض دلکش آوازهخوان بریده بریده به گوش میرسد از صفحهی جوانی
و یک سه تار شکسته کنار سطل زباله نشسته است
تباه شد تباه خزان شوم به آن زیبایی
به روی عالم ما بارید هزار و یک هزار و یک شب رسوایی