خانه
خانه ای که تازه اجاره کردم قدیمیست.خیلی قدیمی.شاید 50 سالِ پیش.برای آدم های غریبه طراحی نشده.صدای طبقه ی پایین از نورگیر به بالا می آید و برعکس.امشب که از پایین صدا می آمد،یادم افتاد که الان هر سه نفرِ ما تنهای تنهاییم.هر کس در گوشه ای از این دنیای بی معنی.چه قدر دلم می خواست امشب بودیم.چه قدر از خود گذشته .دوباره می روم پشت پنجره می نشینم.به خاطر مهتاب پرده هارا نمی کشم،هرچند که نور کورم بکند.هرچند که هیچ وقت دیگر نتوانم آرام بخوابم.