بویِ خوشِ زندگی

بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

هنوز هم

جمعه, ۲۸ دی ۱۳۹۷، ۱۲:۲۴ ب.ظ

بسم الله


هنوز هم وقتی روزها میگذرد و تکراری میشود دلم میخواهد بنویسم.دلم تنگ است مثل همه ی دلتنگی های آدم ها در دنیا.چیز خاصی نیست.دور شدن از علایق و عزیزان و بعد رفتن در راهی که مثلا میخواهد تو را به جایی برساند.دلم تنگ است و از این شهر بیزارم.خشم یا ناراحتیست؟نمیدانم.اما کم کم یک چیزهایی از بین میرود که دیگر پیدا شدنی نیست.آن ها که گم شد دیگر برنمیگردد.همین است که میگویند بزرگ میشوی یادت میرود .در حقیقت آدم هیچ چیز را یادش نمیرود.در جدال برای بی تفاوت شدن تا ابد میماند

خلوت

سه شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۷، ۰۲:۵۷ ق.ظ

خلوت تر که شد،شاید من رفته باشم و دیگر اینجا نباشم.آن وقت باید دنبالم بگردی و سعی کنی مرا پیدا کنی ولی من رفته ام.حسرتش میماند برایت که چه حیف شد هیچ شماره و نشانی از او نگرفتم.اما ناراحت نباش.چیزی حیف نمیشود در این دنیا.آدم در شلوغی ها گم میشود و همه ی انسان های بی سر و صدا و آرام و خوب زندگی اش را فراموش میکند.رنگ خاکستری پیش سرخ حواس کسی را پرت نمیکند.همه چیز رنگ سکوت به خود میگیرد.باز باید دنبال من بگردی ولی من دیگر رفته ام.لطفا این بیل آخر خاک را هم بریز.کمی دارد سوز می آید از آن بالا.میخواهم آرام بخوابم و با دوستانم حرف بزنم.دلتنگشان بودم.مارا تنها بگذار.

جمعه عصر

جمعه, ۷ دی ۱۳۹۷، ۰۵:۵۶ ب.ظ

بسم الله


فضا را باید برایت ترسیم کنم.از دور هیچ چیز آن جور که باید معلوم نیست.هر کتابی که در کتابخانه ام گذاشته ام داستانی دارد برای خودش.عصر های خیابان انقلاب،تنها رفتن فرهنگ و لحظه هایی که به خودم گفته ام وقتش رسیده هر روز کتاب بخوانم.بعد هیچ وقت نخواندم.عصر شده و عرق کرده روی مبل دراز کشیده ام و زل زده ام به گوشی شاید کسی پیامی بدهد.توی همین لیوان هر روز چایی میریختم و به بخارش با چشمان همیشه کوچکم زل میزدم و دنبال یک مفهوم جدید بودم از درونش.هیچ وقت چیزی گیرم نمی آمد.من فقط میگشتم ولی گیرم نمی آمد.همه ی فیلم هایی که دیده ام حالا تصویرشان در ذهنم باقی مانده.

یلدا

شنبه, ۱ دی ۱۳۹۷، ۰۲:۴۰ ق.ظ

برای یلدا چی باید بنویسم؟بنویسم عاشقم؟یا چه قدر جات خالیه یا چی؟

نمیشه که

همیشه میخوام سر و ته قصه ها معلوم باشه.نمیشه ولی.