بویِ خوشِ زندگی

بایگانی
آخرین مطالب

از این در باید برویم؟

دوشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۷، ۰۱:۳۹ ق.ظ

یک شب بارانی بود.سرد و بارانی.دیر راه افتاده بودیم.دامن سیاهت کمی کثیف بود و کوتاه نمی آمدی که راه بیفتی.جوراب شلواری مشکی ات را پوشیدی و هول هول آمدیم توی خیابان تاکسی گرفتیم.شلوغ بود و تاکسی جلوتر نمیرفت.چتر سیاهمان را باز کردم و دستت را گرفتم که بدویم.کفش هایت پایت را میزد و به زور میکشاندمت.پنج دقیقه قبل از اجرا رسیدیم و بخارهای سرد نفس هایمان عینک هایمان را تار کرده بود.به نگهبان جلوی در گفتم:"آقا کنسرت اومدیم،از کجا باید بریم تو؟"

لبخند زد.لبخندی که همه چیز را آرام کرد و انگار یک لحظه ی همه ی کهکشان ها ایستادند و بعد دوباره راه افتادند.گفت:همینجاست.خوش آمدید."

رفتیم و نشستیم و کلاه لبه دارم را درآوردم و چند قطره آبش را به شوخی روی صورتت ریختم.همه جا ساکت بود و همه منتظر بودند.سکوتی که منتظر یک شکوه میمانی و صبر میکنی.بعد فرهاد آمد،گیتارش را هم آورد.سوت جمعه را زد و توی قاب خیس این پنجره ها... .

اشک.

تمام.

  • هادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی