صبح های لواسون
جمعه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۰۷ ق.ظ
بسم الله
بالاخره بعد از کلی وقت برگشتم تهران.برگشتم و دوستامو دیدم و دیروز هم با مامان بابام اومدیم لواسون خونه ی خالم.باغِ بزرگ و باد خنک شب ها و بالکنِ خیلی بزرگ برایم یادآور حس های خوبِ از دست رفته است.دورهم جمع شدن های شلوغِ فامیل و بازی کردن تا دمِ صبح.ولی حالا صبح ها که بیدار میشوم کسی کنارم نخوابیده است.به آرامی رخت خواب خودم را جمع میکنم و پای لپ تاپ مینشینم و بعد یکم در حیاط میگردم و گیلاس میخورم و عصر میشود و بعد هم دوباره برمیگردیم تهران.همیشه سعی میکنم از بُعدِ مکانی خارج باشم و فکرم را همیشه در یک اوجِ متوسط نگه دارم و بهش اجازه ندم تحت تاثیرِ محیط قرار بگیره!نمیدونم واقعا موفق بودم یا نه ولی همیشه دارم این کار رو تمرین میکنم!
- ۹۸/۰۵/۱۱