دنیا را در آغوش گرفتم،خودم را گم کردم
بسم الله
به یاد نوجوونی هام محمد نوری گذاشتم و نشستم توی اتاق خونمون تو تهران.جایی که همیشه برام خونه میمونه و جای دیگه ای جاشو نمیگیره.تولد امسال هم گذشت.با کادوهای بامزه و خوش گذرونی ها و آدم های شاید کمتر از سال های پیش ولی درست و حسابی تر.هرچند که آدم همیشه دوست داره چیزی که داره رو باور کنه و باور داشته باشه این بهترین چیزی که میتونه داشته باشه و بهش کلی خوش میگذره.این روزها پر هیجان میگذرند و انگار من بعد این چند سال براش خوب آماده نیستم.برای اینکه دوباره به زندگی پرشور در کنار بقیه برگردم.
شما با کارهای مونده و کتاب ها نخونده و فیلم های ندیده و سفرهای نرفته و ورزش های نکرده و بقیه اینا چیکار میکنید؟
- ۹۸/۰۸/۱۸
به کار دنیا میخندم که دغدغه ام کتاب و فیلم و سفر و ورزش هستند و جز حداقل هشتصد میلیون آدم گرسنه دنیا نیستم!