براهنی
باه شد تباه خزان شوم به آن زیبایی
به روی عالم ما بارید هزار و یک هزار و یک شب رسوایی
چهار گوشهی عالم را زنی مچاله کرد پنجره را باز کرد دور انداخت
اگر چه هزار قالی زربفت بافت آفتاب نگاهش به باغ بیگانه
ولی ترنج سینهی مارا چه نیمهکاره رها کرد زیر پای خلایق چه نیمهکاره رها کرد!
ز چشم عالم و آدم چه زود افتادیم!
چه انکسار غمانگیزی است سرشک صاف تو از پشت شیشههای غبارآلود
همین شکستن بد یمن نور در آن مظاهر دیگر ادامه مییابد
درخت توت همان چتر کهکشانی امن و امان میدانها شکسته است
می از صراحی حبسش برون نمیآید
و بغض دلکش آوازهخوان بریده بریده به گوش میرسد از صفحهی جوانی
و یک سه تار شکسته کنار سطل زباله نشسته است
تباه شد تباه خزان شوم به آن زیبایی
به روی عالم ما بارید هزار و یک هزار و یک شب رسوایی
- ۰۰/۰۷/۰۱