بویِ خوشِ زندگی

بایگانی
آخرین مطالب

strange fruits

سه شنبه, ۵ بهمن ۱۴۰۰، ۰۲:۱۸ ق.ظ

درِ ماشینِ کثیفم را باز میکنم.برف ها در منفی 10 درجه آب نشده اند.سیاهیِ آدم ها رخ درخشان و مهربانشان را تیره کرده است.شاید هم گل ماشین ها.جفتش یک چیز است.برف ها را نگاه می کنم و بیخیال می شوم.دوباره در را میبندم.برای بالا رفتن عجله ندارم.تقریبا 6 7 سال است که اینگونه است.حالا که دوباره تنها زندگی می کنم میبینم که آن بالا کسی منتظرم نیست.کتاب ها و تلویزیون و هر چیزی که هست می توانند تا ابد بمانند.کسی آنجا با دیدن من لبخند نمیزند.بیشتر درون ماشین می مانم.بعد ماشین را ول می کنم و بی هدف راه میافتم.اضطراب هایی که روزی خیلی بزرگ بودند و بعد فرصتی برای پرداختن بهشان نداشتم پست سرم راه می افتند.یک رد پا روی برف از من می ماند و هزاران رد پا از آن ها.خیابان حالا پر از پاهاییست که بالا تنه ای ندارند.فکرهایی که می دوند با من.مجبورم برگردم به خانه ام.آنقدر دل بزرگی ندارم که همینجا بمانم.در را باز می کنم و همه ی وسایل انگار مرا نگاه می کنند.کسی در آغوشم نمیگیرد.بعضی وقت ها آرزو میکنم کاش می شد بدون اشک ریختن گریست.

  • هادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی