صبحدم
يكشنبه, ۱۷ بهمن ۱۴۰۰، ۱۱:۱۱ ق.ظ
از صبح ها متنفرم،که بی اختیار بلند می شوم،با چشم های بی حوصله و گردنی که حتی توان صاف نگه داشتنش خودش را هم ندارد،به جریانِ بی انتهای فکرم نگاه می کنم.به همان یکی دو دقیقه ای که نمی دانم چگونه می تواند اینقدر سریع بدود و تا انتهای همه چیز برسد.بعد در خواب زندگی میکنم دوباره.تا شب.
- ۰۰/۱۱/۱۷