جاده
دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۴۰۰، ۰۲:۲۳ ق.ظ
دوست داشتم الان تو یه جاده ی کوهستانیِ پربرف بودیم و هر چیزی که میشه باهاش با بقیه ارتباط گرفت رو از پنجره مینداختیم بیرون.بعد حتی یادمون میرفت که خودمونم هستیم.بعد یه چیز خوب گوش میدادیم که نمیدونم چیه.باید اون لحظه پیداش میکردیم.بعد فقط به نورِ ماشین روی برف ها نگاه میکردیم.بعد میرسیدیم به تهِ راه که یه درختِ قدیمی بود.پیاده میشدیم و همدیگرو بغل میکردیم و یه چیزی میخوردیم تا گرم بشیم و تا آفتاب بزنه همونجا گریه می کردیم.بعد خوابمون میبرد و تو بهار بیدار میشدیم.
- ۰۰/۱۱/۱۸