ف
ف راست میگه.باید قرص بخورم.باید راه بیفتم.هر بار همین حرف هارو میزنیم.که من فراموش کردم تصویرِ خودم رو.ف راست میگه.مثل یک حیوونِ پیر شدم.گناهکار و آلوده.با مشکلاتم ور نمیرم.یه گوشه کز کردم.دیوونه شده دنیا.هی فیلم و بازی و کتاب و کار و کشف جدید.واسه چی؟هیچی.کمتر کسی واقعیه.مینویسن"پست موقت".انگار همه باید بدونن این جزو شخصیت اون ها نیست.کسر شأنه حتما براشون.
پیرمرد "م" میگه ادبیاتیا همشون تو هپروت بودند.دودی بودند.ادبیات یه جوریه که اگه بخوای بنویسی باید بتونی تمرکز کنی.مثل تئاتر.نمیتونی با فکر خراب بنویسی.راست میگه.یه مشت بی حوصلگی بعضی وقتا نمیذاره حتی بشینم.
ف راست میگه.این خیلی تیپیکه.به شوخی میگه آدم خودش سالِ آخرِ پزشکی باشه و بازم اینقدر به دارو چرت و پرت بگه؟راست میگه.من از عوض شدنم میترسم.میترسم دنیا برام بی معنی بشه.میترسم که آدمارو دیگه خیلی جدی نگیرم.ترجیح میدم خودم سختی بکشم تا اینطوری بشم.تا احساساتِ بقیه رو نبینم.
با خودم حسابی درگیرم.نه با خفه شدن کنار میام و نه با حرف زدن.نمیدونم باید چیکار کنم.
عید شده.آره.
- ۰۰/۱۲/۲۲
نترس هادی. قرار نیست با دارو گرفتن طوری که نوشتی عوض بشی.