بویِ خوشِ زندگی

بایگانی
آخرین مطالب

۲۰ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

من سه بار

شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۷، ۰۲:۳۰ ب.ظ
گاهی فکر میکنم کاش دختری بودم که عینک گرد میزد و موهایش را لخت میریخت روی صورتش و یله میشد زیر نور آفتاب و کتابی میخواند و به رویاهایش فکر میکرد.
و صبح ها چشم هایش ریز میشدند و لبخندش دندان های سفیدش را جلوی آینه به خودش نشان میداد.راه میافتاد و آرام بر روی برگ ها دست میکشید.اما نه.این ها همیشگی نیستند.این های رویاهای لحظه ای هستند.همان دختر هر روز باید غصه ی تنهایی اش را میخورد.غصه ی نبودن کسی در دنیایش.

کنکور

پنجشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۷، ۰۳:۲۷ ب.ظ

بسم الله

سال کنکور من شاید یکی از بهترین سال های عمرم بود.این حرف رو البته الان میزنم که نسبتا از رتبه ی کنکور سه سال پیش خودم راضی هستم و اگر نبودم همچین حرفی رو نمیزدم.اصولا آدم گذشته رو بر اساس وضعیت حال تفسیر میکنه.ولی نظم اون سال رو هیچ وقت دیگه نداشتم.همیشه میخواستم رتبه ی خوبی بگیرم تا خونوادم خوشحال بشن.خودم آدم سردرگمی ام.هنوز هم همین طورم.دقیق نمیدونم چی رو دوست دارم و وقتی هم چیزی رو دوست دارم قول نمیدم تا آخر برم دنبالش.ولی الان بعد سه سال تو دانشگاه میبینم که خیلی چیزهای دیکه بود که باید یاد میگرفتم ولی وقتی براش نذاشتم.

فراخین

سه شنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۷، ۰۲:۴۱ ق.ظ

بسم الله

دو روز با امیر و مسیح و جضرت علی اخمدی دریاچه فراخین بودیم و کمپ و خوش گذرونی!امشب هم با یه جمعی سیطره کتان بازی کردیم و لذت بردن از زندگی!

ایشالا تا باشه همین چیزا باشه!بدون دانشگاه!

شرایط

پنجشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۲۰ ق.ظ

بسم الله


امروز امتحانم را دادم و تمام.امتحانِ آسونی بود ولی خب دفعه پیش که استادهای این درس فرق داشتند من پاس نکرده بودم و شش ماه بین درس خواندنم فاصله افتاد.واقعا چه میشد مثلا اگر من دفعه ی پیش با همین استاد ها کلاس داشتم و راحت پاس میکردم.نمیدانم.اما به این ها میگویم شرایط غیر قابل تغییر.چیزیست که از دست من خارج است.من همه ی دنیا را نمیتوانم عوض کنم.اما شاید بتوانم خودم و اطرافم را یک قدم رو به جلو ببرم.که شاید دنیا جای قشنگ تری شود.

حسرت یک چیز را ولی دارم.چه حرفای خوبی که میشد با آن آدم ها بزنم ولی الکی دور شدیم!حیف

من آن بذر بی حاصلم

پنجشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۱۶ ق.ظ

بسم الله

من آن بذر بی حاصلم کاین جهان را نه تغییر دادم،نه تفسیر کردم.

همیشه وقتی کسی خسته میشود میخواهم به او بگویم به سی سال بعد فکر کن،که اگر زنده باشی و اشک یک بچه را ببینی چه خواهی کرد؟لحظات زیادی بوده که در نا امیدی به سر بردی.وقتت را تلف کردی و فقط خودت را فشار دادی.به همان لحظه ای فکر کن که گریه کردن پاک یک بچه را میبینی و نمی توانی کاری برایش انجام دهی.اما همین امروز اگر کاری کنی،شاید بشود سی سال بعد لبخند بسازی.به خاطر همه ی کارهایی که برای آدم ها باید بکنی،به خاطر همه ی مردمی که به تو امید دارند،غمگین نباش.

شانه

چهارشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۲۵ ق.ظ
سلام.
خوابت را دیدم.که مثل هر روز بیدار میشدی و موهایت را شانه میکردی.نگاهی سرسری به آینه و رفتن به سمت آرزوهایت.اما این بار ،به من طولانی تر از همیشه نگاه میکردی.از همان نگاه هایی که آدم ها وقت جدا شدن به یکدیگر می اندازند.طولانی و غمناک .انگار بخواهند هزارتا خاطره را در یک لحظه خلاصه کنند و بنویسند روی یک کاغذ و کاغذ را تا بزنند و بذارند تهِ جیبشان.از همین نگاه ها.و در خوابم موقغ رفتن موهایت را هم شانه نکردی.خب، فکر میکنم که معنی اش این باشد که دیگر من سهمی در رویاهایت ندارم.باید بروی و جای دیگری موهایت را شانه کنی.

درک دیگران

دوشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۲۶ ق.ظ

بسم الله


من وقتی عصبانی میشم خیلی بی رحم میشم.هیچی رو نمیبینم.همه چیز رو با ذهنیت خودم میسنجم.اگه از این چیزی بدم بیاد بی رحمانه قضاوتش میکنم.شاید همین دوستی تنها دلخوشیِ زندگیِ سخته اینجاشونه.درسته.با من خوب تا نکردن.منو تو روزای سخت ول کردن.ولی منم که دیگه نیستم.دلخوشیِ اون هارو برای چی خراب کنم:)

استرس بی پایان

شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۳۲ ق.ظ

بسم الله

چند روز است درگیر استرس از دست داده شده ام؟استرس اینکه نشود.خراب شود.عقب بیفتم.سه سال است دانشگاه می روم و هر روز فقط نگران این هستیم که چه جوری پاس کنیم.که نکنه مبادا عقب بیفتم و شش ماه دیرتر پول به دستم برسد.نکند همه بروند و موفق شوند و فقط من بمانم.همه ی این فکر ها اذیت میکند.ما داریم در این فضا پیش میرویم.این یعنی تمام شدن همه ی خلاقیت هایی که شاید می شد به آن ها رسید.اما همیشه پشت لایه ای از ترس می مانند.ذهن باید بین دو چیز انتخاب کند.ترس از عقب ماندن یا شوق یادگیری و آرامش.ترس نیروی قوی تریست.به همین خاطر است که شاید عادت میکنیم به همین استرس ادامه دار در پشت همه ی راه های فکریمان.

خط خوش

شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۲۹ ق.ظ

بسم الله


من خطم بده.خیلی بد.از اول مدرسه رفتنم همین طوری بودم.حوصله نداشتم زیاد بنویسم برا همین از یه جای جزوه به بعد شروع میکردم برای ایده زدن و نوشتن انواع جدید از حروف.برا همین این کم کم یه بخشی از وجودم شذ.تو دبیرستان هم اینقدر جزوه هام بدخط می شد که بعضی وقتا نمیتونستم خودم هم بخونمش!ولی عاشق این بودم که خطم خوب باشه.چه شعر هایی که دوست داشتم بنویسم و بزنم روی دیوار و هر شب ببینمشون.حتی برای همه کسایی که دوسشتون داشتم با خط چیزای مختلف مینوشتم.همیشه میمونه جلوی چشمشون .اصلا خط یعنی ببین برای تو  وقت گذاشتم صبوری کردم و حالا این شد حاصل زحمتم.حتی صدای خوشی هم ندارم.اگر صدام خوب بود مثل الان که یک شبِ جمعه شده و نشستم رو پشت بوم خونم یهو میزدم زیر آواز.الانم دارم البته یه آواز خوب گوش میدم.به سکوت سرد زمان شجریان.اما همین صدای خوب رو هم ندارم.چه میشه کرد.قصه ی دنیا به دادن چیزهاییست که شاید فکر کنی نمیخواهی.ولی همین زندگی تنها چیزیست که داریم.تا ببینیم چه میشود.

بیا ببین که چه هوای گرمی شده

جمعه, ۱ تیر ۱۳۹۷، ۰۷:۳۷ ب.ظ

بسم الله

چهار پنج روزیست که هر روز و روزی شاید هفت هشت بار یک آهنگ فرانسوی گوش میدهم.غمگین و عاشقانه.در حقیقت به روز های آینده فکر میکنم.به روزهایی که باید در کلاس و بیمارستان و هزارجای دیگه تنها باشم.که دورم شلوغ باشه ولی کسی دوست نداشته باشه بعضی وقتا بشینیم یه بازی کنیم!میدونی از این میترسم که فقط هی بگم اه چرا تموم نمیشه و هر روز حرفم همین بشه.خب حالا فرض کن تموم شد.الان که چی؟الانم هنوز ولی بعضی وقتا میبینم که دوستای خوبی دارم،که انرژی هایی دارن که تو چشماشون میبینم و تو بقیه نیست.هر کسی یه نوری اطرافش داره.مال بعضیا کم رنگ میشه یا تیره میشه مال بعضی ها هم میمونه.این نور گرما میده به آدما.بعضیا مثل خورشید همیشه دارن بقیه رو گرم میکنن.توی خودشون هزارتا انفجار داره همزمان رخ میده ولی چیزی که آدم ازشون میبینه فقط گرماست.هبچ کس نمیفهمه درون خود اون آدما چه غوغاییِ همیشه.

اون آهنگ فرانسویِ میگه دوست دارم ولی میرم.منم قصه ام همینه.خیلی چیزا رو دوست دارم هنوز.ولی شاید باید یکم رفت.که عاسقی به رفتن است ...

و البته این شعر که یه ماهِ تو ذهنم مونده:

همراه بسیار است، اما همدمی نیست

مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست

 

 دلبسته اندوه دامنگیر خود باش

از عالم غم دلرباتر عالمی نیست

 

کار بزرگ خویش را کوچک مپندار

از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست

 

 چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت

«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست

 

در فکر فتح قله قافم که آنجاست

جایی که تا امروز برآن پرچمی نیست