قدم.
بسم الله
کاش هیچ وقت پامو نمیذاشتم.
خدایا امتحانات خیلی سخته.
بسم الله
کاش هیچ وقت پامو نمیذاشتم.
خدایا امتحانات خیلی سخته.
بسم الله
خب در برگشتم به زنجان با نزدیک ترین رفیق هام بدجور دعوام شد و میدونم دیگه مثل قبل نمیشیم.حس تلخیه.اینکه آخرین جایی رو که خودت بودی و راحت بودی رو هم از دست بدی.اینکه آخرش بگن پاشو گم شو برو.حتی نخوان حرفات رو بشنون.
خوش اومدم به تنهایی جدیدترم.
بسم الله
قسمت دومِ "سیزده دلیل برای اینکه"(13 Reaason why.) رو دیدم.یکی از دلایلی که خودکشی میکنه اینه که از یه جمع دوستی که داشته خارجش میکنند.دوستی خیلی پیچیدس.کسی تا تو این شرایط باشه نمیفهمه بیرون شدن از یه جمع رفاقت یعنی چی.تجربه ای که پیدا کردم و هیچ وقت هم یادم نمیره.
بسم الله
دنیا همون عشقِ نشدنیِ فرخ نژاد بود توی به رنگ ارغوان.فقط بود و کاریش نمیشد کرد.
بسم الله
اگه کسی یادش بود بگه رو قبرم بنویسن :"خوش گذشت!."
در حقیقت الانم در همون وضعیتم.وقتی برگردم دانشگاه به بیشتر آدما باید بگم خوش گذشت ولی دیگه بی خیال.خداحافظ.
بسم الله
از خواب های ترسناک زندگی این است که خواب چیزهایی را ببینی که یک زمانی داشتی و حالا به طور حتم دیگر نخواهی داشت.
بسم الله
دیشب ده شب امیر زنگ زد که سیاوش زنگ زده بریم پیشش.سیاوش معلم ورزش راهنمایی ما بود و بعدش هم یکی از کسایی که باهاش در ارتباطیم!آدم حدود 40 ساله ،شکارچی و علم کش و یه تیریپ تقریبا داش مشتی و لوطی مرامی.اهل دشت و بیابون .الانم زده تو کار خرید فروش تویوتا!خلاصه دوازده رسیدیم پیشش و چوب جمع کردیم و آتیش و این حرفا.بعدشم ماشینش رفت تو آب و خرابی و تعویض روغن و ...
بسم الله
با امین و امیر طهانی قرار گذاشتیم بریم باغ نگارستان.امیر صنایع میخونه ولی بی نهایت اهل کتاب های خوب و درست و حسابی و اهل مطالعست.خیلی با سواد و اهل بحثای جدی ولی خوش اخلاق و خنده رو!باغ نگارستان نزدیک مجلسِ سابق و گشتن وسط های شهر و نهار سی تیر و باغ ملی و پیاده روی های خوب دم در ساختمون وزارت خارجه.عصر هم پوریا رو دیدم و نشستیم و سعی کردیم من درس بخونم!
-----
حس میکنم یه چیزی تو صدام بود قبل ها که الان نیست.نمیدونم اسمشو چی میشه گفت فقط حسش میکنم که از وجودم رفته.
بسم الله
اومد دم دکه و گفت آقا آب نبات چوبی چیا دارید.نوه ام یدونه تو مطب دکتر دیده عین اونو میخواد اومدم براش بخرم.یه مادربزرگ مهربون ترک.