بویِ خوشِ زندگی

بایگانی
آخرین مطالب

قدم.

شنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۱۵ ق.ظ

بسم الله


کاش هیچ وقت پامو نمیذاشتم.

خدایا امتحانات خیلی سخته.

زنجان

شنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۳۹ ق.ظ

بسم الله

خب در برگشتم به زنجان با نزدیک ترین رفیق هام بدجور دعوام شد و میدونم دیگه مثل قبل نمیشیم.حس تلخیه.اینکه آخرین جایی رو که خودت بودی و راحت بودی رو هم از دست بدی.اینکه آخرش بگن پاشو گم شو برو.حتی نخوان حرفات رو بشنون.

خوش اومدم به تنهایی جدیدترم.

سیزده دلیل

پنجشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۱۱ ب.ظ

بسم الله


قسمت دومِ "سیزده دلیل برای اینکه"(13 Reaason why.) رو دیدم.یکی از دلایلی که خودکشی میکنه اینه که از یه جمع دوستی که داشته خارجش میکنند.دوستی خیلی پیچیدس.کسی تا تو این شرایط باشه نمیفهمه بیرون شدن از یه جمع رفاقت یعنی چی.تجربه ای که پیدا کردم و هیچ وقت هم یادم نمیره.

ارغوان،ارغوان

پنجشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۵۳ ب.ظ

بسم الله


دنیا همون عشقِ نشدنیِ فرخ نژاد بود توی به رنگ ارغوان.فقط بود و کاریش نمیشد کرد.

ٍقبر

پنجشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۲۰ ق.ظ

بسم الله

اگه کسی یادش بود بگه رو قبرم بنویسن :"خوش گذشت!."

در حقیقت الانم در همون وضعیتم.وقتی برگردم دانشگاه به بیشتر آدما باید بگم خوش گذشت ولی دیگه بی خیال.خداحافظ.

خواب ترسناک

سه شنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۱۷ ق.ظ

بسم الله

 از خواب های ترسناک زندگی این است که خواب چیزهایی را ببینی که یک زمانی داشتی و حالا به طور حتم دیگر نخواهی داشت.

سر نزنم...

يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۵:۱۳ ب.ظ
سلام.
به خودم قول داده بودم اینقدر زود به زود اینجا نیایم.تحملِ اینهمه سکوتِ یکجا را ندارم.اما خب دیشب پستچی آمد و یک نامه از طرف تو آمده بود.مثل همیشه فرستنده اش اسم نداشت .به قول خودت میخواستی به حرفت به خاطر حرفت گوش بدهم نه به خاطر خودت. بهت نگفته بودم اما این چند سال نامه هایت را هیچ وقت کامل نمیخواندم.حوصله ام نمیکشید و حرف های تو هم تکراری بود.زیاد مینوشتی و یک حرف را هزار بار به هزار زبان مختلف تکرار میکردی.اما خب وقتی سه روز پیش خودم دیدم که دیگر زیر این خاک ها ساکت شدی،دلم نیامد آخرین حرف هایت را نخوانم.مثل همیشه حالم را پرسیده بودی و از هزار تا چیز بی ربط حرف زده بودی.برایم نوشته بودی که دوست داری بیایم و ببینمت.راستش این آخری ها همیشه فقط بهانه میاوردم که نیامدم ببینمت.دلم میخواست اما حوصله اش را نداشتم.میخواستی روی تاب آن باغ دورافتاده ات بشینی و از راه های نرفته ات و کتاب های خوانده ات حرف بزنی و من حوصله اش را نداشتم.دلم خنده میخواست و این اواخر دورترین آدم به خندیدن تو بودی.کتاب آخرت هم دارد از ارشاد اجازه میگیرد:"راه های فرار از واقعیت." حیف که خودت هیچ وقت بلد نبودی.خب،بیشتر از این وقت ندارم که اینجا بشینم.حیف که نشد ببینمت.فکر کنم دیدارمان به قیامت شد.این نامه ات را بالای همین کاج کوتاه قدِ بالای قبرت خاک میکنم.میدانم بعضی شب ها اینجا پرسه میزنی.زبان درخت ها را بهتر از زبان ماها میفهمیدی پس میگذارم بماند.راستی این شعر براهنی را که نوشته بودی از آخر نامه ات بریده ام و نگه داشتم.سفر به سلامت.خدانگهدار.
دنیا برای من معنی ندارد
من دوست داشتم که صورت زیبایی را بر روی سینه‌ام بگذارم
وَ بمیرم
اما نشد
هستی خسیس‌تر از این‌هاست
دردی که آدم حسی
احساس می‌کند
بی‌انتهاست

سیاوش بیابان ها!

جمعه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۱:۵۰ ب.ظ

بسم الله


دیشب ده شب امیر زنگ زد که سیاوش زنگ زده بریم پیشش.سیاوش معلم ورزش راهنمایی ما بود و بعدش هم یکی از کسایی که باهاش در ارتباطیم!آدم حدود 40 ساله ،شکارچی و علم کش و یه تیریپ تقریبا داش مشتی و لوطی مرامی.اهل دشت و بیابون .الانم زده تو کار خرید فروش تویوتا!خلاصه دوازده رسیدیم پیشش و چوب جمع کردیم و آتیش و این حرفا.بعدشم ماشینش رفت تو آب و خرابی و تعویض روغن و ...

مجلس

چهارشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۹:۴۱ ب.ظ

بسم الله


با امین و امیر طهانی قرار گذاشتیم بریم باغ نگارستان.امیر صنایع میخونه ولی بی نهایت اهل کتاب های خوب و درست و حسابی و اهل مطالعست.خیلی با سواد و اهل بحثای جدی ولی خوش اخلاق و خنده رو!باغ نگارستان نزدیک مجلسِ سابق و گشتن وسط های شهر و نهار سی تیر و باغ ملی و پیاده روی های خوب دم در ساختمون وزارت خارجه.عصر هم پوریا رو دیدم و نشستیم و سعی کردیم من درس بخونم!

-----

حس میکنم یه چیزی تو صدام بود قبل ها که الان نیست.نمیدونم اسمشو چی میشه گفت فقط حسش میکنم که از وجودم رفته.

دلیل زنده موندن -5

چهارشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۳:۳۲ ب.ظ

بسم الله


اومد دم دکه و گفت آقا آب نبات چوبی چیا دارید.نوه ام یدونه تو مطب دکتر دیده عین اونو میخواد اومدم براش بخرم.یه مادربزرگ مهربون ترک.